دیر گاهی است که تنها شده ام
قصه ی غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمته غم ها شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدمه سردی یخ ها شده ام
دگر اینه زه من بی خبر است
که اسیر شب یلد اشده ام
کاش چشمانه مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام
نظرات شما عزیزان:
جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, |